همراه با کویر

تجربه ی من از رفتن به کویر ابوغویر 25بهمن 99 همراه با همنوردان گرانقدرم در باشگاه کوهنوردی جمشید .

وقتی به کویر ابو غویر واقع در دهلران رسیدم ،غروب شده بود.

من بودم وکویر خشک و ماسه های نرم ویک دنیا آرامش و سکوتی که با سبزه زار دهلران فقط چند قدم فاصله داشت.

غرق در آسمانی قرمز و خورشیدی رنگ باخته بودم،انگار در این فصل از سال پاییز در آسمان نقشی پر رنگ داشت.

در زادگاه مارهای سمی ،عقرب وموش های صحرایی که همه جا میتوانستی رد پای خزیدنشان را ببینی احساس امنیت می کردم و شب را تا صبح راحت در چادری که بر پا شده بود، استراحت کردم و از آسمان بی دریغ و پر ستاره ی کویر لذت بردم .

بدور از هیاهوی شهری و انسانهای رنگارنگی که نیش زبانشان از مارهای سمی خطرناک تر بود، احساس آرامش داشتم .

آنجا سیاست، ترس از بیماری و فقر جایگاهی نداشت واین بهترین حس دنیا بود.

پس از چند ساعت خواب آرام ،بیدار شدم خورشید دوباره تابید و صبحی زیبا شکل گرفت.

زمین یخ زده بود و ماسه های نرم صحرا از برودت هوا مرطوب به نظر می رسیدند.

میتوانستی قندیلهای یخ ایجاد شده ،از ریختن آب بر روی ماسهای نرم و لغزان کویر در شب هنگام را با کنار زدن شن های ریز پیدا کنی و قلب یخی پیدا شدهٔ متزلزل در دل ماسه های همیشه گرم کویر را بیرون بکشی.

در صبحی سرد و زمستانی شن های نرم دیگر همراه با باد نمی رقصیدند و کوههای شنی را نمی ساختند با انگشتهایم روی شنها می نوشتم ونقاشی می کشیدم به یاد ماسه بادیهای ساحل دریا.

رد پاها پوشیده نمی شد ، هر کجا قدم می گذاشتی رد پایت ماندگار بود و منتظر تابش گرم و سوزان خورشید کویر ، تا همه جا را بخشکاند و ردپایت را برای همیشه پاک کند، به طوری که انگار هرگز آنجا قدم نگذاشته بودی واین بهترین فراموشی بیدار گونه در حیات بود، که توصیفی از مرگ داشت.

خورشید گرمتر شد به ظهر نزدیک می شدیم و احساس کردم ،شنها از زیر پاهایم فرار می کنند و روان می شوند ، پاهایم برهنه بود ، داغی وگرمای ماسه ها را حس می کردم وکم کم زیر پاهایم داغ شدند ،کفشهایم را پوشیدم ، همه ی شنهای مرطوب خشک شده بودند ودیگر اثری از قندیلهای یخی که صبح از زیر ماسه های روان پیدا کرده بودم، دیده نمی شد.

صحرا دوباره رنگ و بوی گرمای سوزان گرفت.

ردپاها با اولین وزش باد ملایم پاک شدند و شنهای فَرار شروع به جابجایی کردند تا همه جا یکدست و بدور از رد پای انسانها شد.

صحرا قدرت پوشاندن داشت ،آری عظمت خالق ستارش را به وضوح دیدم،که چگونه همه ی رد پاها را زیر ماسه های ریزش با همراهی بادهای ملایم وایجاد موج های شن ،پنهان می کرد.

تجربه ی خوبی بود! صحرا با پوشاندن رد پاها درس خوبی به من داد،قدرت دیدن و پوشاندن را بدون قضاوت کردن از خالق صحرا آموختم.